مستند«نمک زمین» ساخته ویم وندرس و جولیانو ریبیرو سالگادو یک پرتره درباره سباستیائو سالگادو عکاس و مردمنگار نامدار برزیلی است. اما فیلم به یک سفر میماند؛ نه فقط سفر شخصیت، البته که سفر روایت شده توسط وندرس و سالگادوی پسر، سفر شخصی سالگادوی پدر است، اما در عین حال در پس این سفر شخصی به دلیل اینکه جامع و بسیار عمیق روایت شده است، سفر بشریت بر روی زمین را میبینیم. سفر مشاهدهگرایانه و معناسازی که هستی را به ظهور میرساند و حقیقت جاری را فراتر از تفکر محدود شهری به شهود میآورد. این سفر هم سفری درونی است و هم بیرونی؛ هم ماجراجویانه است و هم متأملانه. گذراندن عمر در پهنه هستی برای همه ما با آغازی ناب و معصوم همراه است و به تنشهای واقعیت و ذهن، و شر و خیر میرسد و در نهایت با پاره خط ناامیدی گسستگی و فراغ را به تجربه میآورد. این ناامیدی از پایداری زشتی در کنار زیبایی، اگر به گمگشتگی مطلق و رکود غیرسازنده منتهی نشود، بازگشت فرجامین و معرفت آفرینی را به ارمغان میآورد. این قالب اسطورهای سفر انسان بر پهنه هستی است، نه بیرون از آن، بلکه در درون تنوره گرم و جوشان حیات. «نمک زمین» داستان جذب، ناامیدی و بازگشت است.
اولین تصویر فیلم عکسی است از سالگادو در معدن سراپلادا در برزیل. معدنی که در آن حدود ۵۰۰ هزار نفر انسان در یک همکاری همراه با طمع ثروت، مشغول کشف و استخراج طلا هستند. خواست طلا( بخوانید زندگی) و خطرات آن (بخوانید مرگ) دوشادوش هم پیش میروند. جویندگان طلا را به روایت سالگادو معلم، تاجر، دانشگاهی، کارگر، آواره و بازنشسته و… تشکیل میدهند، یعنی همه، همه در جستجوی درخشش طلا در حالی که به قول سباستیائو زمزمه طلا از ضمیرشان به گوش میرسید. یک همکاری دشوار در عین رقابتی بیرحم، یک تمنای تام زندگی در عین حضور مداوم و لحظهای مرگ. این تصویر در همان ابتدا یادآور تصوری است که از ساختن برج بابل داریم. تصوری از وحدت انسانها. از این تصویر وارد زندگی سباستیائو میشویم. اقتصاددانی که به سودای عکاسی، کار در بانک جهانی را رها کرد. همه ثروتش را به همراه همسر همپا و جسورش لیلا مصروف خرید دوربین و ابزار آن کرد و در نهایت به گوشه گوشه جهان رفت تا زندگیهای متفاوتی را کشف و به هنر بدل کند؛ عکسهای او فقط ثبت نیست، خلق هنر تصویر است. او قبایلی کمتر دیده شده را در قابهای هنرمندانه بازنمایی کرد تا با زمینه زندگی و بستر حسی زیستشان به ما معرفی شوند.
در این سفرهای ماجراجویانه و غریب سباستیائو با آدمها و جوامع مختلف و کنار مانده زندگی میکند. دوربینش را همسطح و مماس با هستی مردمان میکند و نفس و روح آنها را از خلال نگاه، زندگی، بدن و بودنشان به تصویر میکشد. اینجاست که سباستیائو از یک عکاس بیشتر و فراتر میرود و با سوژه خود یکی میشود، اینجا عکاسی تبدیل به تجربهای وحدت آفرین و شعفانگیز میشود. اصلاً همین بخش عکاسی و همین بخش مشاهده هستی است که برای سباستیائو جذاب است. تمام آنچه در همان تصویر ابتدایی معدن طلا میبیند این وحدت وجودی آدمیان با همه تنوع آنهاست و همین یکی بودن و عدم جدایی انسانها از یکدیگر را در نهایت تنوع برجسته میسازد. سباستیائو عکاسی را میانجی بیان زندگی کرده است، کاری که در پس هر زشتی و اصلاً در خود زشتی زیبایی را میبیند و با واقعیت از قفس تقابل ذهن ساخته رها میشود، این ادامه سفر او را تعیین میکند.
سباستیائو به آفریقا میرود. مهمترین چیزی که در پس خشونت، عادی شدن مرگ، زندگی در آوارگی و قحطی میبیند، فقر است. آرام آرام اقتصاددان چپگرا، مبارزی سیاسی که در اول فیلم به عنوان وجهی از سباستیائو معرفی شد که در زمان دیکتاتوری برزیل به اجبار وطن خود را ترک کرد، با سالگادوی عکاس به یک نقطه میرسند. او در کنار سفر معناگرا و عمیق خود ناخواسته و بدون شعار بلکه و به میانجی عکسهای خود رسالتی سیاسی را نیز محقق میکند. مشاهده به کنش بدل میشود و دیدن به فریاد.
اما در نهایت تل متعفن و دلسردکننده زشتی و تبعیض، سالگادو و نبوغ او را به انزوا میبرد. حالا سباستیائو دوربین را کنار میگذارد و بیواسطه به زمین میپرداخت. به زمین که درمانش خود درمانگر انسان است. او با همراه و پشتیبان قوی و مستحکم خود لیلا به زمین پدری بازمیگردد و آن دو شروع به بازسازی و پرورش دوباره جنگلی از دست رفته میکنند. طبیعتی که انسان نابود کرده است را بازسازی میکنند، گویی که سالگادو به مرحله آغازین بازگشته است و پس از دیدن همه جهان همچون نوح نبی میخواهد طبیعت را در بنیان بازسازی کند و خط سقوط را با تصعید دوباره طبیعت، اصلاح کند.
اولین نفر باشید دیدگاهی ثبت میکند
دیدگاه های کاربران